- دست کشیدن
- دست مالیدن لمس کردن، دست دراز کردن بطمع، گدایی کردن یا دست کشیدن از چیزی. دست برداشتن از آن صرفنظر کردن از وی، فارغ شدن از آن
معنی دست کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- دست کشیدن
- دست مالیدن، لمس کردن، با دست مالش دادن، کنایه از دست برداشتن از چیزی یا کاری، کنایه از تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار
- دست کشیدن ((دَ کِ دَ))
- دست مالیدن، ترک چیزی گفتن، تربیت کردن، پرورش دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
باز کردن دست
دریغ خوردن افسوس خوردن تاسف داشتن، آنچه که با دست آنرا انتخاب کرده باشند دست چین، منتخب بر کزیده، آنکه پیوسته خواهد در مسند و در صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت اسب کوتل
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
باز کردن دست، کنایه از برای انجام دادن کاری آماده شدن، کنایه از آغاز بذل و بخشش کردن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
تحمل ظلم و ستم کردن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
корчиться
sich winden
звиватися
wić się
contorcer-se
contorcersi
retorcerse
se tordre
kronkelen
meronta-ronta
तड़पना
להתפתל
몸을 비틀다